اصلح کم مقبول یا صالح مقبول؟ مسئله این است!
بسم من هو ناصرالمؤمنین
این روزها هر چه که به تاریخ انتخابات نزدیکتر میشویم بحث های انتخاباتی از نوع تئوریها و بحث بر سر افراد و اشخاص جدی تر و پیچیده تر میشود و لازم هست که دوستانی که در یک خط و مشی سیاسی سیر می کنند باهم اولاً بر سر مباحث تئوریک به نتیجه ی واحدی برسند و در مرحله ی دوم بر سر افراد به توافق دست پیدا کنند.
لذا در این نوشتار در رابطه با موضوع مهم انتخاب اصلح کم مقبول و یا صالح مقبول که بین شماری از دوستان انقلابی و حزب اللهی مطرح شده ، بحث میکنم .
از جمله مباحثی که به این موضوع مربوط است تشخیص تکلیف است . چرا که به زعم یک طرف این بحث که طرفدار اصلح هستند ،هر چند فرد اصلح، کم مقبول به نظر برسد، مأموریت ما ادای تکلیف است نه رسیدن به نتیجه و لذا باید به اصلح رأی داد تا تکلیف الهی ادا شود ولی ادعای طرف مقابل این است که تکلیف ما این است که به نتیجه ی خوب و مرضی رضای خدا برسیم. لذا وقتی می شود که با کوتاه آمدن از اصلحی که کم مقبول است، بر سر صالح مقبول به اجماع برسیم و مانع رأی آوردن شخص ناصالح شویم، این، تکلیف امروز ما می شود.
این بحث تشخیص تکلیف همیشه از مشکلات مؤمنین در طول تاریخ خصوصا تاریخ صدر اسلام بوده و هست و کسی در این میدان برنده تر هست که از مؤلفه های علمی درست تر و مستحکم تری برخوردار باشد تا بتواند به قول منطقیون جریان فکریش درست باشد یعنی سیر از معلوماتش به سمت مجهولات و حل آنها برایش درست تر و صحیح تر باشد .
ادعای بنده این است که به قول حضرت امام ما مأمور به تکلیفیم نه نتیجه!!!!! یعنی ما وقتی میگوییم که موظف به تکلیفیم یعنی همین، که انتخاب اصلح در همه ی زمانها تکلیف ما هست. و اینکه بخواهیم بنشینیم و تدبیر به خرج بدیم که آقا ممکن است که اصلح رأی نیاورد، جزء تکلیف ما نیست!چرا که این حرف ما و برنامه ریزی برای آن ، همان تدبیر کردن هست که در حدیث شریف عنوان بصری، امام صادق ( علیه السلام)راجع به آن تذکر دادند!
پس اگر ما اصلح را شناختیم دیگر حجتی نداریم که بخواهیم برویم به سراغ صالح!
ولی لازم است که توجه کنیم که تکلیف بعدی ما در این عرصه، تبلیغات درست و حسابی کردن برای اصلح هست در جهت مقبول کردن او.
برای این ادعا هم به تجربیاتی تاریخی اشاره می کنم از جمله اینکه :
اگر در روند شکل گیری و پیروزی انقلاب هم دقت کرده باشید می بینید که حضرت امام هم با همین فکر و مرام حرکت کردند و به حرف این و آن هم توجه نکردند که آقا شما چه جوری می خواهی به نتیجه برسی؟ با این رژیم تا دندان مسلح؟ یار و اعوان و انصار هم که ندارید؟ توی خود حوزه مخالف هم که دارید؟
یا بعدها با تبعید امام و شکنجه ها و فشارهای سخت رژیم باز امام کوتاه نیامدند و با وجدیکه اصلاً شرایط به نفع انقلاب نبود ،گفتند ما مأمور به تکلیفیم، نتیجه دادن کار خداست.
درمدت ده روزی که امام تهران بودند تا پیروزی انقلاب ، حضرت امام دستور شکستن حکومت نظامی را دادند و اعلام کردند که مردم در خیابانها بریزند و کار رژیم را تمام کنند . بعضی ها از جمله آیت الله طالقانی به امام زنگ زدند که آقا چه کسی می خواهد جوابگوی این خونها باشد؟؟؟؟؟؟
ولی حرف امام همان بود! وقتی تکلیف، ایستادگی در برابر زورگو و نظام طاغوت هست نتیجه اش دیگر به ما مربوط نیست ما باید نسبت به تکالیف خودمان پاسخگو باشیم! بعداز انقلاب هم در ماجرای ترورها و آن جنگ نابرابر هم ،هم مرام امام همین بود و هم مرام بسیاری از رزمنده های ما. خیلی خاطرات از شهدا و فرمانده هان برایمان مانده که آنها بی اعتنای به نتیجه وقتی می فهمیدند تکلیفشان چه هست، علی رغم اینکه معادلات ظاهری با نتیجه گرفتن آنها جور در نمی آمد، ایستادگی می کردند و موفق و سربلند هم بیرون می آمدند.
در ماجرای کربلا و قیام حضرت سید الشهدا هم همین بود!
حرکت امام با زن و بچه و تعداد کم یاران، اصلا عقلایی به ازنظر نمی رسید! یعنی با حساب های مادی جور در نمیآمد و توجیهی نداشت ولی امام محکم و قاطع ایستادند که مثل منی با مثل یزید بیعت نخواهد کرد! وقتی هم که به ایشان گفتند خب کوفه نروید که آنها با پدر و برادرتان بد رفتار کردند و بی وفایی کردند حضرت گفتند که اگر نروم آنها خواهند گفت که ما خواستیم ولی حسین نیامد! یعنی باید حجت بر اینها هم تمام شود! و به هر حال من مأمور به تکلیفم نه نتیجه!!!
درجریانات حکومت حضرت علی هم همین طوربود! اگر حضرت می خواستند مثل ماها به فکر نتیجه باشند باید خیلی راحت این پیشنهاد ابن عباس را می پذیرفتند که آقا با درخواست معاویه کنار بیا فعلاً و برای یک مدت کوتاه بیا تا آبها از آسیاب بیفتد و کشور انقدر درگیر جنگ نباشد ،که این به مصلحت نزدیکتر تراست ! ولی حضرت گفتند ابداً !!! من هرگز نمی توانم معاویه را با آن شخصیت آنچنانیش (که حضرت توصیبفش هم می کنند) جانشین خودم در شام بکنم!
این دست سیره ها از ائمه ( علیهم السلام) و پیغمبراکرم( صلوات الله علیه و آله) و بزرگان دین، زیاد سراغ داریم. و هر چند هم که ظاهرادر بسیاری اوقات، نتیجه ی مطلوب آنها هم حاصل نمیشد ولی در اثر گذشت زمان، خیلی چیزها برای مردم روشن می شد و مردم به رشد و بلوغ فکری و سیاسی می رسیدند.
پس مسئله ی مهم برای ما باید این باشد که به جای خدا تدبیر نکینم. به وعده ی خدا امیدوار باشیم و یقین داشته باشیم ولی به تعبیر حضرت امیر زانوی شترهایمان را هم محکم ببنیدیم! یعنی به همه ی تکالیفمان عمل کنیم. و در وقت تبلیغات از تبلیغ کردن به بهانه ی های مختلف سرباز نزنیم!!!!!!!
از هزینه کردن مالی و زمانی کم نگذاریم و این عرصه را یک میدان جهاد بدانیم و خالصانه و متوکلانه پیش برویم که «إن تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم».