کوچولوی ستاد دکتر جلیلی!
بسم الله الرحمن الرحیم
چند روزیه که با زینبم توی ستاد دکتر جلیلی مشغولیم. از صبح تا شب. احساس می کنم توی همین روزها چقدر بزرگ شده. خیلی خوشحالم که دیگه مجبور نیست برای گذروندن وقتش پای تلویزیون بشینه. این چند روز ضمن اینکه با بچه های دوستانم بازی می کنه حواسش به کارهای ما هم هست. پریروز به من می گفت مامان! منم می خوام رأی بدم!!
یکی از اتفاقات خوب و شیرین توی ستاد اومدن دکتر جلیلی بود . زینب خودش صبح وقتی بهش گفتم امروز(یکشنبه ی گذشته اگر اشتباه نکنم) دکتر جلیلی می خواد بیاد گفت می خوام مقنعه و چادر سر کنم. ا*ز اونجاییکه من و باباش خیلی دوست داریم اون رو توی همین سن کوچیکش محجبه ببینیم براش مقنعه و چادرتهیه کرده بودیم ولی فقط تشویق میکنیم* برای همین هم خیلی وقتها بدون روسری هست ولی اون روز چون جوّ ستاد رو می دونست و حتماً احتمال می داد که دکتر جلیلی هم مثل خیلی های دیگه از افراد توی ستاد به چادر و مقنعه ی اون ابراز علاقه می کنند ، خواست که با چادر و مقنعه بیاد . اتفاقاً همون طور که فکر می کرد شد. در همان بدو ورود دکتر جلیلی به زینب توجه نشون دادند و سرش رو بوسیدند *البته از اونجا که خیلی وقت بود منتظر ایشون بودیم و زینب هم به اقتضای بازی با بچه ها چادرش رو درآورده بود دفعه ی اول بدون چادر و فقط با مقنعه جلوی دکتر حاضر شد ولی بعد از اینکه اومد خبر دیدن دکتر رو بهم بده با تشویق من چادرش رو با یه ذوق خاصی سر کرد . همسرم که در قسمت آقایان و در حضور دکتر بودند تعریف کرد که *وقتی زینب با چادر دوباره پیش دکتر رفت ایشان با یه نگاه و حالت متعجبانه ای زینب رو مورد توجه محبت آمیز خودشون قرار دادند. ولی از اونجا که زینب هنوز از دکتر خجالت می کشید با وجود اصرار عکاس ستاد نرفت که با ایشون عکس بگیره.و فقط خودش وقتی دکتر به قسمت خانمها اومد و چند دقیقه ای نشست با گوشی یکی از بجه ها مدام از ایشون عکس می گرفت! از هفته ی گذشته تا شب قبل هم زینب سراغ ایشون رو می گرفت تا اینکه دیروز مجدد ایشان که برای دیدار با حضرت آقای مصباح و نیز برای دیدار عمومی به قم اومده بودند، وارد ستاد شدند.* از قبل توی ذهنم بود که از طریق زینب هدیه ای به ایشون بدم یه هدیه ی معنا دار . یاد سربندی افتادم که ایام فاطمیه توی حرم از بچه های هیئت محبین خریده بودمش. هم سربند خیلی قشنگی بود یعنی برخلاف همه ی سربندها که نوشته ی چاپی دارند این سربند نوشته اش دوخته شده بود و هم جمله ی مناسبی بود برای حال این روزهای ما و توقع ما از کاندیدای خودمون در امروز و آینده*. جمله ی معروف* لبیک یا خامنه ای /لبیک یا حسین است*. صبح موقع اومدن به ستاد، زینب که از شب قبل می دونست دکتر رو فردا خواهیم دید، خودش ازم چادر و مقنعه خواست . بهش گفتم که بیا سربندت رو به دکتر هدیه بده و اون هم قبول کرد.ولی وقتی ایشون به ستاد اومده بودند بدلیل فشردگی کارها و کمبود وقت نتونست دکتر رو ببینه. ولی خوشبختانه شب توی مسجد امام حسن عسگری (علیه السلام) ما که به عنوان انتظامات ستاد جلوی جمعیت بودیم از طریق یکی از آقایون ستاد که زینب رو می شناخت فرستادم زینب رو که برای دادن هدیه پیش دکتر بره . اون بنده ی خدا هم ظاهرا با عکاس های اونجا هماهنگ کرد چون طولی نکشید که دوسه تا عکاس شروع کردن از زینب و سربند توی دستش عکس گرفتن. خلاصه با تدبیر خوب اون بنده ی خدا توی اون ازدحام عکاس و خبرنگار و محافظ دکتر، زینب رفت و سربندرو به دکتر هدیه داد . *دکتر جلیلی هم سرش رو بوسید بود و یه آفرین هدیه ی زینب کرد.*حیف که خودم هیچ عکسی از زینب نگرفتم.
اینها رو گفتم هم به عنوان یه خاطره ی ماندگار و قشنگ برای خودم ،همسرم و دخترم و هم برای اینکه بگم باید از کودکی بچه هامون رو توی محیط هایی ببریم که دین و دینداری و عمل به مظاهر دین در اون محیط ها یک ارزش هست. بچه ها توی سنینی که هنوز قدرت فهم عمق و حقیقت دین رو ندارند فقط مقلّد رفتار بزرگترها هستند و به عبارتی آینه ی تمام عیار اعتقادات و تمایلات و علاقه های بزرگترهاشون. اگر در این دوران علاقه به دین و دینداری پیدا کنند و در سنین دبستان و اوایل راهنمایی تعبداً عمل به احکام کنند بسیار براشون دینداری دوست داشتنی خواهد بود و براحتی می تونند در سنین نوجوانی و جوانی در بستر مناسبی که براشون فراهم شده به صورت عقلانی و از روی درک و شعور دین و دینداری رو بفهمند و به ارزشها و آرمانهای اون پایبند باشند. من زینب رو توی اینچنین محیط هایی می برم تا عشق خودم به اسلام و رهبرو مکتب و دینم رو بهش نشون بدم و بهش از همین بچگی نشون بدم که لذتهای بزگتری توی این دنیا هست غیر از خوردنیها و پوشیدنیها و تفریحات مادی. که اگر اون بتونه دلش با این زیباییای معنوی پر بشه قطعا هیچوقت دنیا و ظواهر فریبنده اش دل و ایمان و عقلش رو نمی بره.البته مطمئناً به شرطی که در مراحل بعدی زندگیش هم روی همون اصولی که گفتم من و پدرش بتونیم همراهیش کنیم. زینبم الان 4/5 سال داره . من اون رو برای دین خدا خواستمش و زندگیش رو هم برای حفظ دین خدا می خوام. امیدوارم خدا این توفیق رو به من و پدرش بده.
یاعلی