شعری کودکانه برای شهید گمنام(1)
بسم الله الرحمن الرحیم
پسرای روح الله (شهید گمنام)
آی قصه قصه قصه/ نون و پنیر و پسته/ می خوام بگم براتون /یه قصه ی درسته/توی یه شهر قشنگ/با گلهای رنگارنگ/زینب با مامان می رفت/به یک مسجد قشنگ
کنار مسجد ، اونجا/بودش یه قبری پیدا/رفتند کنار مزار/با همدیگه هر دوتا/مامان ، وقتی رسیدش/خم شدش و بوسیدش/روی سنگ مزار رو/مثل گلی بوییدش
مامان، گلاب رو برداشت/دستشو رو سنگ گذاشت/می ریخت گلاب و می گفت/کاش دنیا جنگی نداشت/زینب کوچولو اما/چشماش پره سوال بود/دلش خوشحال بوداما/
دنبال یه جواب بود/مامان جون مهربون!/به من بده یک نشون/بگو اینجا چی هستش/که اومدیم پیش اون ؟/چرا که اینجا هستش/پرچم کشور ما؟/ اینهمه آدم میان/با هم می خونن دعا
مامان نشست رو زمین/کنار اون بهترین/کشید دستی رو سر/دخترک نازنین/می گفت اینجا مزاره/یه سرباز شهیده/شهیدی که مادرش/مزارشو ندیده
ادامه دارد..
والسلام 20/6/91
فاطمه خدادی