دیداردوست

خط قرمز ما...

 

بسم من لا اله الا هو

چند وقت پیش وقتی که داشتم صفحه پلاسم رو چک می کردم به مطلبی رسیدم که عکس سید محمد خاتمی رو هم داشت. دختر سه ساله ام که کنارم نشسته بود با یه ذوق و خوشحالی مثل هر وقتی که یه روحانی سید می بینه گفت :مامان آقایی!منظورش رهبری بود. گفتم نه مامان این آقا نیست.

گفت :چرا هست. خیلی دوستش دارم. گفتم نه مامان من اصلاً دوستش ندارم.خوب نیست. ولی اون که نمی تونست حرفم رو بفهمه بازهم با اصرار و البته با ناراحتی گفت اما من دوستش دارم!!

رفتم تو فکر چقدر دلم غصه دار شد برای همه اون حرفهای تلخی که یه روزی باید برای دخترم بگم. یه روزی باید براش بگم که زینبم! درسته که ما همه روحانی ها و سیدا و جانبازا و خانواده های شهدا و مراجع تقلید و منسوبین به امام راحلمون رو دوست داریم اما اینها فقط به خاطر اینه که اونها تو خط رهبری و انقلاب و آرمانهای اسلام و امام بودند اگر یه روزی علم مخالفت برداشتند ،اگر عالمانه علم مخالفت برداشتند ،اگر خودشون با پای خودشون زدن به خاکی ،خودشون به پای خودشون میرن توی محدوده خط قرمز ما و این یعنی تبرّی! خودش یه اصل مهمی هست برای ما توی اسلام اگر چه که از فروعمونه!می دونم دونستن این حرفها براش تلخ میشه چون همه ما فطرتاً دوست داریم که همه همیشه خوب باشند و بدی در کار  نباشه .

ناخداگاه موقع نوشتن این مطلب یاد این افتادم که چقدر سخت و باورنکردنی بود برای خانم حضرت زینب وقتی که زبیری رو در برابر امیرالمومنین در جمل دید که یه روزی برای حمایت از پدرش تو اون ماجرای وحشتناک،جزء اندک صحابه ای بود که تو خانه علی علیع السلام جمع شده بود! و یا سخت تر از اون اینکه عمربن س+عدی رو تو کربلا جلوی ابی عبدلله دید که یار حسین و از فرماندهان سپاه پدرش بود. حتماً برای همین ناباوری ها بود که وقتی شمر داخل گودی قتلگاه میشه خانم صدا میزنه عمر سعد تو داری میبینی که حسین رو سر میبرند و ساکتی داری تماشا می کنی؟؟

خداعاقبت بخیرمان کند.