سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیداردوست

یادداشتی از همسر یک طلبه!

به نام حضرت حق

اولین بار هست که همسرم برای تبلیغ در ایام محرم رفته به سفر. اونهم به استان سیستان و بلوچستان و اونهم در روستایی نزدیک مرز . از حال و هوای اونجا بی خبر نبودم. خودم هم در دوران دانشجویی یه سفر به این استان و بعضی روستاهاش داشتم و برای همین هم با تموم وجودم ضرورت رفتن به این سفر مقدس رو می فهمیدم و چقدر هم مشتاق بودم که من هم همراهش بروم ولی امسال ممکن نبود. به هرحال اون رفت و من تا وقتی که خبر ترور دادستان زابل رو نشنیده بودم خیلی حساس نشده بودم ولی اون روز صبح که این خبر رو از رادیو شنیدم با این توضیح که عامل این ترور همان گروه جیش العدل بوده که چند روز قبل تعدادی از سربازان نبروی انتظامی رو به شهادت رسونده بود، بدجوری اضطراب گرفتم. دیگه دل توی دلم نبود؛ اونم مثل منی که همیشه آرزوی شهادت رو برای خودم و همسرو فرزندانم در دل داشتم و مرگ در بستر بیماری را هدر رفتن می پنداشتم و این دعا ورد زبانم بود که "اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک"، حال با شرایط بدی روبرو بودم. نگرانی از برنگشتن همسرم خیلی برایم سخت بود . در دلم غوغایی بود هر چه که می دانستم از اخبار و احادیث و معارف الهی، با همه ی محبتی که به همسرم داشتم و نیازی که فرزندانم به او دارند و خصوصا دلتنگی زینبم برای پدرش با هم درگیر بودند. دائم به خودم می گفتم مرگ حق هست و هیچ کسی هم از مرگ خودش خبر ندارد پس نباید اگر هم کسی عزیزش رو از ذست داد بی تابی کند خصوصا وقتی که شهادت نصیب اون شده باشد ولی همه ی این معقولات با محبت و علاقه ی من به او قابل جمع نبود ولی دوست نداشتم این دوران رو با دلواپسی و نگرانی سپری کنم خصوصا  اینکه به روشنی می فهمیدم که این امتحانی الهی است برای همین هم ورد زبانم در چند شب گذشته و در مراسم ابی عبدلله ، نجات از کید و مکر شیطان بود. تااینکه امروز صبح که به همسرم تلفن کردم با اتفاق عجیبی روبرو شدم. امروز صبح یکی از دوستان همسرم که برای تبلیغ به اتفاق گروهی که همسرم هم با آنها بود و به روستایی در استان سیستان رفته بود ، در اثر گازگرفتگی در حمام از دنیا رفت!!!

با خودم گفتم خدای من! من نگران کشته شدن همسرم بودم توسط گروه وهابی در حالیکه در همین سفر برای کسی همردیف او چنین اتفاق تلخی افتاد. به یاد حرف حاج آقای پناهیان افتادم که می گفت "روایت داریم که شهادت ، مرگ کسی رو به جلو نمی اندازه و بعد هم خاطره ای نقل کرد که مادر سربازی بود که برای زنده برگشتن پسرش از جبهه هزار تا سفره نذر کرده بود و بالاخره هم فرزندش سالم از جبهه برگشت ولی فردای برگشتن وقتی سوار موتور بود تصادف کرد و کشته شد!! و این کلام عین معنای این آیه ی شریفه است" و لکل امة أجل فاذا جاء أجلهم لایستأخرون ساعة و لا یستقدمون"(اعراف / 34).

خدایا کمکمان کن که در انجام تکلیفی که بر عهده یمان گذاشته ای مهر و محبت به همسر و فرزند وسیله ای برای تسلط شیطان بر ما و شانه خالی کردن از مسئولیت نشود. 

شادی روح همه ی علما و مبلغین اسلامی خصوصا این طلبه ی جوان جناب آقای" رضا داوودی" صلوات.